۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلیم» ثبت شده است

صد و شصت و چار

منّت ز دستگیر کشیدن، کُشنده است

ضعف آن‌چُنان خوش است که نتوان عصا گرفت

صد و پنجاه و شیش

از بستگی کار درین روزگار تنگ

چیزی که رو گشاده بوَد

دست سائل است!

صد و پنجاه و دو

گر دل

این -مخزن کینه- ست که مردم دارند

هر که یک دل شکند

کعبه‌ای آباد کند. 

صد و چهل و هفت

زاهدان عصر ما،معیار حقّ و باطلند

هر چه را مُـــنکر شوند این قوم

 

 

باور می کنم..!

صد و بیست و دو

خدنگ طعنه،دایم سوی تیرانداز برگردد

کسی را قدر مشکن

گر نخواهی کم بها گردی

صد و دوازده

صاحب آوازه در اقلیم گمنامی

منم

نام خود را از زبان هیچ کس

نشنیده ام

چهل و یک

جاهل برو..!

زِ مُرشدِ بی معرفت چه فیض؟

کوری کجا عصاکشِ کورِ دگر شود؟