منّت ز دستگیر کشیدن، کُشنده است
ضعف آنچنان خوش است که نتوان عصا گرفت
از بستگی کار
در این روزگار تنگ
چیزی اگر گشاده شود
دست سائل است
گر
دل
این -مخزن کینه- ست که مردم دارند
هر که یک دل شکند
کعبه ای آباد کند..!
زاهدان عصر ما،معیار حقّ و باطلند
هر چه را مُـــنکر شوند این قوم
باور می کنم..!
خدنگ طعنه،دایم سوی تیرانداز برگردد
کسی را قدر مشکن
گر نخواهی کم بها گردی
صاحب آوازه در اقلیم گمنامی
منم
نام خود را از زبان هیچ کس
نشنیده ام
جاهل برو..!
زِ مُرشدِ بی معرفت چه فیض؟
کوری کجا عصاکشِ کورِ دگر شود؟