خون ریختن
به ناحق و
با غیر ســـــاختن
امروز می توانی
فردا چه می کنی؟
سر خواسته ای
به دست کَــس نتوان داد
می آیم و
بر گردن خود می آرم
چون خانه ی ویران شده بر رهگذر سیل
در طالع ما رفته که
آباد نگردیم
آن کس که مایه دار بُــوَد
خودنمای نیست
هرگز کسی
گلی به سر باغبان ندید
دستم از تنگی دل
وقف گریبان شده است
یاد آن روز که
در گردن جانانم بود..!
جان به لب دارم و تلخ است دهان
پنداری
حرف شیرینی جان هم غلطی مشهور است..!!
غبار خاطر او گشته ام از ناتوانی ها
گر اندک قوّتی می داشتم
می رفتم از یادش
به خواب بود
رُخش خواستم نظاره کنم
صدای پای خیالم نمود بیدارش
ما ز افتادگی
از بس ز زمین پَـــست تریم
سایه ی ما همه جا بر سر ما می افتد
ایّوب کجاست؟
تا از او وام کنم صبری
که موافق فراموشی توست
گفت:جای من کجا لایق بُــوَد؟
گفتم:به دل
گفت:می خواهم جُز این جای دگر
گفتم:به چَــشم..!
بر ما
چه ستم ها که نرفت از تن خاکی
چون ریشه دویدیم و
به جایی
ن
ر
س
ی
د
م
به ضعف و قوّتِ بازوی عشق حیرانم
که کوه میکَند و
دل نمیتواند کَند
هم چنانت ناخن رنگین گواهی می دهد
در جنبش پیراهنت از خود رفتم
بوی تو مگر داروی بیهوشی داشت؟
تنگ است بر او هر هفت فلک
چون می رود او در پیرهنم؟
نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید؟
تو
گر آیی
طرب آید
بهشت آید
بهار آید
بهار
موسم عشق است و عهد بستن یاران
تو خود چه سنگدلی!
عهد در بهار شکستی
به یادش،که تازه می ماند همیشه
یا وفا
یا خبر وصل تو
یا مرگ رقیب
بُــوَد آیا که فلک زین دو/سه کاری بکند؟
نیامدی..
خدنگ طعنه،دایم سوی تیرانداز برگردد
کسی را قدر مشکن
گر نخواهی کم بها گردی
خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم
پر رنگ کن به خاطر من
این نکات را
تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد
غم عشقش ده و
عشقش ده و
بسیارش ده
رو در خرابی است ز بس وضع روزگار
روز گذشته را همه کَــس یاد می کند