گرچه محتاجیم
چشم اغنیا بر دستِ ماست
هر کجا دیدیم،آب از جو به دریا می رود
به امام هشتم(ع):
برای من که فراموش گشته پروازم
تو می توانی تعلیم پر زدن باشی
*
تو می توانی جاری شوی شبیه به رود
تو می توانی در هر تنی "روان" باشی
تا چه خواهد کرد
با من دورِ گیتی
زین دو کار:
دست او در گردنم
یا خون من بر گردنش؟
سفارش می کنم همه را به خواندنِسعدی
گویایِ حالِ خیلی هاس:
"آشنایی،کهنه چون گردید
بی لذّت بوَد
کوزه ی نو
یک-دو روزی سرد سازد آب را"
گفته اند:اگر سخن گفتن،نقره باشد،خموشی طلاست
:"ما را زبان شکوه،ز بیداد چرخ نیست
از ما خطی به مُهر خموشی گرفته اند"
گاه تقدیر، بازیچه ی آدمی می شود (مثلا: مُردن برای اعتقاد، عشق یا وطن)
و گاه آدمی، بازیچه ی تقدیر (مثلا: خودخواهی، حسادت و خشم)
"تبــر بـه دوش، به دنبـال خویـش می گـردم
کـه بشکنـم مگـر ایـن "لات" بـی سر و پـا را"