سِفله چون دستش قوی گردد
زبون کُش می شود
حرص هر جا غالب آمد
لقمه از سائل گرفت
حال من
حال اسیری ست که هنگام فرار
یادش افتاد کسی منتظرش نیست
نرفت..!
رحم در عالم اگر هست
"اجل" دارد و بس
کاین همه طائر روح از قفس آزاد کند
مدّ احسان می شمارند این گروه تنگ چشم
چین ابروئی اگر در کار سائل کرده اند
هر عضو تنت
ساده تر از عضو دگر بود
مویی که بر اندام تو دیدیم
کمر بود
مُـردم زِ رشک
چند ببینم؟
که جام می لب بر لبت گذارد و قالب تهی کند
بعد از سالها،یاد این مطلب افتادم
برای من که جالب بود،شاید برای شما هم جالب باشه
بشکند چون از کسی،چیزی
بلایی رد شود
خوب شد بر توبه آمد آفت مینای ما
ای توبه..!
مرحمت کن و تا پای خُــم بیا
آخر تو هم
ش
ک
س
ت
ه
و ما هم شکسته ایم
گر "بیخود" آمدیم به کوی تو
دور نیست
فرصت نیافتیم که "خود" را خبر کنیم
او شاد
که جان دادنم از غم شده نزدیک
من خوش
که ز حال دلم
او را خبری هست
نمی دانم ز منع گریه
مقصد چیست ناصح را
دل از من
دیده از من
اشک از من
آستین از من
آن نخل ناخلف
-که تبر شد-
ز ما نبود
ما را زمانه گر شکند
ساز می شویم
ما را چو روزگار
فراموش کرده ای
یارا..!
شکایت از تو کنم
یا ز روزگار؟
با این دو روزه وصل
چه ها می کند رقیب
جام مراد بر کف نو دولتان مباد
گفتی:
چه کسی؟
در چه خیالی؟
به کجایی؟
-بی تاب توام
-محو توام
-خانه خرابم
تا توانی
به جهان خدمت محتاجان کن
به دمی
یا درمی
یا قدمی
یا قلمی
اهل زمانه را
هنری جز نفاق نیست
غیر از دو لب
میان دو کس
اتّفاق
ن
ی
جان به لب
از ضعف نتواند رسید
ما
به زور ناتوانی زنده ایم
زهد زاهد همه را رهبر و
خود گمراه است
چون چراغی که بوَد در کف نابینایی
نه در برابر چشمی
نه غایب از نظری
نه یاد می کنی از من
نه می روی از یاد
به جز هلاک خودش،آرزو نباشد هیچ
کسی که یافت چو پروانه
ذوق جانبازی